«نامه ای به نشانی آسمان (3)»
و امّا تو، در سرزمین جلیل پیش از همه جا به ناصره رفتی1، شهری که مردمش تو را از کودکی میشناختند2. در کنیسه طومار اِشَعْیای نبی-علیه السّلام- را خواندی، آنجا که میفرماید: «روح خداوند بر من است، زیرا مرا مسح کرده تا فقیران را بشارت دهم و و مرا فرستاده تا رهایی را به اسیران و بینایی را به نابینایان اعلام کنم و ستمدیدگان را رهایی بخشم.»
آن گاه در مقابل نگاه خیره حاضران از رسالت خویش چنین گفتی: «امروز این نوشته هنگامی که آن را میشنیدید، جامه عمل پوشید3.»
از پس این سخنان، همه آنها که در کنیسه بودند، برآشفتند و توطئه قتل تو چیدند و تو از میانشان رفتی. و این همه، تصدیق سخن تو بود با ایشان، که «هیچ پیامبری در دیار خویش پذیرفته نیست4.»
و نه عجب اگر ظلمت زدگان خورشید را تاب نیاورند و همچون خفّاش همه عمر را در تاریکی بگذرانند.
ناصره دیگر جای ماندن نبود و گاه هجرت فرا رسیده بود، که خورشید هر لحظه در جایی طلوع میکند. به کَفَرْناحوم رفتی، در کنار دریاچه جلیل5، و اینگونه بشارت دادی که: «زمان به کمال رسیده و پادشاهی خدا نزدیک شده است. توبه کنید و به این بشارت ایمان آورید6.»
و بدین سان این کلام اشَعْیای نبی-علیه السّلام- نیز به حقیقت پیوست که: «در کنار دریا...، مردمی که در تاریکی به سر میبرند، نوری عظیم دیدند، و بر آنان که در دیار سایه مرگ میزیستند، روشنایی درخشید7.»
***** ***** *****
1-لوقا 4 : 16 2-متّی 2 : 23 3-لوقا 4 : 17-22 4-لوقا 4 : 28-30
5-متّی 4 : 13 6-مرقس 1 : 15 7-متّی 4 : 14-16